1387 مهر 15، 12:06
-------------------
دلیل نادرست (6)
احساس گناه
-------------------
دلیل نادرست (6)
احساس گناه
-------------------
- آیا تا به حال فقط به این دلیل که به احساسات کسی لطمه ای نزنید،با او ازدواج کرده اید؟
- آیا تا به حال فقط به این دلیل که دل کسی را نشکنید، به رابطه با او بیش از آن چه باید ادامه داده اید؟
- آیا تا به حال با کسی رابطه ای داشته اید که می دانستید بیش از آن چه شما به او علاقه دارید ، او به شما علاقه مند است، اما آن قدر احساس گناه می کردید که نمی توانستید رابطه را تمام کنید؟
جملات زیر را بخوانید و ببینید که چه تعداد از آن ها درباره ی شما صدف می کنند؟ چه در گذشته و چه در حال.
- شما به سختی می توانید به دیگران "نه" بگویید به خصوص به آن هایی که دوستشان دارید.
- شما در خانواده ی مختلی بزرگ شده اید که احساسات شما به حساب نمی آمدند.(به عنوان مثال: والدین الکلی، انتقادگر یا کنترل گر)
- شما با این احساس مسئولیت که دیگران راخوشحال و راضی کنید،بزرگ شده اید.
- شما مشکل می توانید احتیاجات خود را بشناسید و حتی مشکل تر نیز می توانید از کسانی که دوستشان دارید، برای برآورده کردن نیازهایتان تقاضا کنید.
- شما خود را به عنوان فردی احساسی و بخشنده می شناسید و از این موضوع نیز احساس غرور می کنید. از این که شما را "خودخواه" بنامند، بسیار رنجیده خاطر می شوید.
- شما از رنجانیدن دیگران می ترسید و نهایت تلاش تان را می کنید تا مطمئن با شید هیچ چیز از چیزهایی که می گویید یا انجام میدهید، موجب رنجش عزیزانتان نشود.
- شما به مراتب ساده تر می توانید برای دیگری از پول یا وقت خود مایه بگذاید تا خودتان.
- وقتی که عزیزان شما از مشکلاتشان حرف می زنند، احساس بدی پیدا میکنید و احساس می کنید که حتما مجبورید، به آن ها کمک کنید تا راه حلی پیدا کنید.
- در هنگام بیان نظر یا احساس شخصی خود، اگر حس کنید که این احساس شما نسبت به آن فرد او را می رنجاند، از بیان آن صرف نظر می کنید.
- شما از این که از نزدیکان خود پولدارتر، خوشبخت تر و یا موفق تر باشید، احساس خوبی ندارید.
دانیل تنها پسر یک مادر دراماتیک و پدری نامرئی بود. مادر دانیل فوق العاده متوقع بود که دانیل برایش وقت بگذارد و به او توجه کند و به او عشق بورزد. درغیر این صورت لب هایش آویزان می شد و از لحاظ روحی و جسمی حتی مریض می شد.در دوران دبیرستان هر گاه می فهمید که میخواهد آخر هفته بیرون برود،به راحتی مریض می شد، یک شیشه آمونیاک، به یک دست و یک دستمال نمدار در دستی دیگر روی کاناپه دراز می کشید و می گفت"نگران من نباش عزیزم.اگر اتفاقی افتاد آمبولانس خبر می کنم."
دانیل برای دانشگاه به شهر دیگری رفت، می پنداشت که دیگر روابط ناسالم خود را با مادرش پشت سر گذاشته است.
در ابتدا دانیل احساس خوبی نسبت به رابطه اش با السا داشت. اما پس از چند ماه احساس نگرانی می کرد. او توضیح داد:
"از این که مدام مجبور بودم تا احتیاجات و توقعات السا را برآورده کنم، دیگر احساس خفگی می کردم. اما هر وقت که به او میگفتم به اندکی آزادی احتیاج دارم وحشت زده می شد، گریه و زاری و هق هق سر میداد. جیغ می زد و از من می خواست او را ترک نکنم. این کارهایش آن چنان مرا تکان می داد که به او در قبا ل هر جه می خواست قول مساعد می دادم. سپس برای مدتی اوضاع آرام می شد و من دوباره احساس ناراحتی می کردم و دو باره این چرخه ادامه پیدا می کرد. در همین اثنا بود که با جسی آشنا شدم. او بسیار شاد، خشنود و مستقل و قوی بود من آرزو داشتم همسری داشته باشم که احساس اجبار و این احساس گناه لعنتی رابه من ندهد.
من و جسی ماه دیگر ازدواج می کنیم و من از این که با این کارم به السا آسیب بزنم، احساس بدی دارم. "
وقتی اضطراب وتشویش را در چشم های دانیل دیدم، دلم برای او سوخت. او مردی بود که به فکر خود، ازدواجش را با نیت های خوبی آغاز کرده بود. این که به زنی کمک کند، زنی که شدیدا صدمه دیده بود. حال طوری شده بود که خود نیز بشتر او را می رنجاند. چگونه دانیل در چنین موقعیت دردناکی قرار گرفت؟ او اجازه داد احساس گناه انگیزه اش باشد، تا عشق واقعی.
اگر در گذشته یا حال زندانی احساس گناه بوده اید یا هستید و فقط به این دلیل که اگر کسی را ترک کنید احساس گناه می کنید، به جمله زیر فکر کنید:
وقتی که ازروی احساس گناه و نه از روی عشق تصمیم می گیرید که باکسی باشید هم به آنانان کم فروشی کرده اید و هم به خودتان.
منبع: کتاب "آیا تو آن گمشده ام هستی؟" نوشته باربارا دی آنجلیس
یک لحظه تفکر بهتر از 70 سال عبادت است.