1392 آذر 8، 23:40
ویرایش شده
به سرِّ جامِ جم آنگه نظر توانی کرد که خاک میکده کُحلِ بصر توانی کرد
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد
گلِ مرادِ تو آنگه نقاب بگشاید که خدمتش چو نسیمِ سحر توانی کرد
گدائیِ درِ میخانه طرفه اکسیریست گر این عمل بکنی، خاک زر توانی کرد
به عزمِ مرحله ی عشق پیش نه قدمی که سودها کنی، ار این سفر توانی کرد
تو کز سرایِ طبیعت نمی روی بیرون کجا به کویِ طریقت گذر توانی کرد؟
جمالِ یار ندارد نقاب و پرده ولی غبارِ ره بنشان تا نظر توانی کرد
بیا که چاره ی ذوقِ حضور و نظمِ امور به فیض بخشی اهلِ نظر توانی کرد
ولی تو تا لبِ معشوق و جامِ می خواهی طمع مدار که کارِ دگر توانی کرد
دلا ز نورِ هدایت گر آگهی یابی چو شمع خنده زنان ترکِ سر توانی کرد
گر این نصیحتِ شاهانه بشنوی حافظ به شاهراهِ حقیقت گذر توانی کرد ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح در پی می آید ...
پایداری، تا رستگاری ...